پرنسس کوچولو

شادن به خونه برگشت اما قبل از عید

سلام آروم جونم با با جون ما رو 14 اسفند برد تهران و قرار بود یه روز قبل از عید بیاد تا اون جا دور هم باشیم اما دلش طاقت نیورد ودیروز اومد دنبالمون ما هم با هاش برگشتیم. پدرام جون که دیدت گفت وای جوجو کوچولوم چقدر تو این 5 روزه تغییر کرده ،آره شانی جون رنگ پوستت و حالت هات و بزرگ شدنت روز به روز عوض میشه . شادن جون کی بزرگ میشی که با هم بریم خرید و تفریح و مسافرت و.......هرچی که دوست داشته باشی.  
20 اسفند 1392

آخرین روزهای سال 92

سلا م فرشته کوچولوی من می دونم که خیلی دیر کردم اما خودت بهتر از هر کسی مدونی که چقدر منو شما سرمون شلوغ آخه هنوز به قول قدیمی ها خونه تکونی هم نکردیم عزیزم پریروز منو بابایی شما رو بردیم پیش دکتر کریمی ایشونم برای شما آزمایش و سونو نوشته کمی نگرانم اما میدونم دختر گل مامی سالم وسلامته .عزیزکم ،یه شیطونه خوردنی شدی دوست داری همش بازی کنیم با هم بابایی که از سره کار میآد یه طوری به در نگاه میکنی که دلش هری می ریزه و بغلت میکنه میگه دوست دارم بخورمت عشقم. شادن جونی اینقر بامزه آبووووووووووووو اااا میکنی باجدیت انگار قله رو فتح میکنی اینقدر به خودت مغرور میشی عشقم نفسم وقتی با نگات دنبالمون میکنی وقتی میخندی وقتی تو چشمای هم نگاه میکنیم بهتری...
13 اسفند 1392
1